۱۳۸۷ آذر ۱۰, یکشنبه

az zabane barghaye avizane angur

ba kami ta'khir
barg jan, taghsire to nis, taghsire to nabud, man ham an shab ra dide budam

۱۳۸۷ آذر ۸, جمعه

تو بخش پیری زود رس و گزارشات موردی به خصوص.. یه جا رجب علی خیاط و علامه طباطبایی رو با 4 مرحله ی پیریپ یرشن اینکیوبیشن ایلامینیشن و وریفیکیشن تفکرات ناخود آگاه ذهنی پوانکاره مقایسه می کند. دو عارف در آخرین مر حله ها 2 ساعت در کل بیشتر نمی خوابیدند اون هم نیمه هشیار و مدام درعرفان نفس می کشیدند.برای توضیح بهتر می گه مثلا یه باریه زن به رجب علی خیاط جوان برای مسئله یی شرعی در مغازه اش بهش مراجعه می کنه و می گه باید خونه ی من رو از نزدیک ببینین..اونم قبول می کنه و می ره و چون رجب علی ظاهر خوشی داشته در رو روش قفل می کنه.رجب علی می گه تسلیم فقط باید اول برم دست شویی.میره وتا تونسته و گند بوده به سک و صورت خودش می ماله و بر می گرده میگه حالا بیا !زنه هم پرتش می کنه بیرون.می گه همین پختگی چهل ساله و تثبیت کامل اون روتو جوونی می تونه نشون بده .می گه اونا غیر دوری از گناه.. غیر اجازه ندادن به فکر گناه ..اثری از گناه هم تو نا خود آگاهشون تداعی نمی شد.همین می شد که هر شب رویای صادقه ببینند..و مسائل رو رویت کنند.
پیشرفت در عرفان می کردند.و کتاب های تاثیرگذار بسیار تالیف و شاگردان زیاد تربیت کنند.

۱۳۸۷ آذر ۷, پنجشنبه

تکه هایی ازدر آمدی بر نقد کتاب موفق چهل سالگی و بعد از آن

به یه مطلب جالب تو بخش مربوط به کولی های عهد عتیق تا قرون وسطی برخورد کردم.. اول گفته کولی هایی که زمین رو می گشتن تو قصه هاشون سه چیز رو ارزش می دونستن...یکی ایجاد سیر و حرکت در فضای مفاهیم آشنای ذهن شنونده توسط قصه.که تنها نیازمند دانش و تجربه است مثل تشکیل تصویری از ارزش های ذهنی... یکی تغییرغافل گیرانه ی نقشه ی ذهن و ارزش های شنونده ...و سومی که از همه خالص تر بوده مربوط به تولید شبه پارادوکسی در ذهن شنونده و حیرت یا وحشت اون می شد..اعتقاد داشتند ذهن آدم ها بعضی وقایع را "غیر ممکن" پردازش می کند ( باید گفت غیر قابل اندیشیدنی.)مثل نشان دادن آهنربا.. قطب نما.. یا یخ به ساکنان کنار رود ها برای اولین بار.
بنابر این طلسم یک داستان سه پایه داشت..با این حال کولی ها می دانستند جاودانگی در"ارزش" است..هیچ کس تا کنون نمی داند و نمی تواند بداند ارزش چند معنی می دهد ارزش جاودانه خیلی سخت شناخته و خیلی سخت تراز اون به تصویر کشیده می شوند.ولی یک شنونده ی صرف بایدهمه چیز برایش دقیق دقیق فرموله شود.
فرهنگ های مختلف کولی ها قائدتا ارزش های مختلفی داشتند . هنگامی که دو دسته تصادفا به هم برخورد می کردندجوان ترها حکایت و ضرب.. آواز و افسانه توسط مسن ترها برای نسل بعد زاده می شد چون ضربه ی ناشی از تغییر نقشه ی ذهن (فرهنگ نا شناس)پالس تحیری ایجاد می کرد که در داستان طولانی نبود..کولی را کولی نگه می داشت.
قصه به تعریف رمان نیست بلکه ارزشهاست.و چون ارزشها بسیار متفاوتند و ریشه ی تمام حرف و حدیث ها بر سر قصه درباره ی ارزش است که با هر مقابله غنی می شد و این تنها بر سر اعمال" انسان" است نه آن ها که تنها ارزش ها را اجرا می کنند.با این حال حتی اگر ارزش های زندگی را در ذهن تعریف و برنامه ریزی کنیم هم چنان بر سراینکه مجریان این ارزش هامی توانند قصه های ماندگار بسازند بحث و جدل هست.این را همه ی پیرتر هاهم در خاطر داشتند.
به همین خاطر کولی هایی که اعتقاد به دوباره احیا شدن ارزش ها را فراموش کردند به عبارتی پیران آن قبیله فرهنگ خود راکامل می دانستند قصه هایشان رنگ زمان خورد در پس سالیان پراکنده شدند و به مرور به جامعه ی مردم روستایی راه یافتند.
چون شنوندگان صرف.. آنان که در پس و دنبال رویا ها نیستند می توانند به ایده های تازه برسند و به بقیه کمک کنند که چنین راهی را بروند. هنوز بحث باز هست.
واین طوری تموم می کنه که در هر حال شکست یا پیروزی آن ها دست خوش تقدیر اندیشه ی اولین راویان قصه در کنار آتش ها بود..

۱۳۸۷ آذر ۶, چهارشنبه

در آمدی بر نقد کتاب جدید و موفق" چهل سالگی و بعد از آن"

بدون ترس یا واگذاز کردن به زمان ...همه چیز را تجربه باید کرد..آموختن هر حرفه ای...جای هر کس و ناکسی نشستن.
به خود اجازه می دهد...چون به رسیدن به پیری ایمان دارد...
تجربه هایی که بقیه با زمان به پشت گوش می اندازند...
آیا بعد از همه ی این ها اتفاق دیگری می افتد؟..
آیا پیری در جوانی بیماریست؟
تاریخچه ی پیری و اصول رقص کولی ها...
پیری در تاریخ...
پیری به عنوان تفکری نظام مند از ابتدای جوانی..

وچیز جالب برام این بود که یک فصل تمام اختصاص داده به انتقال مفهوم پارادوکس مورچه:
مورچهای داریم که قرار است مسیر بین آ تا ب را طی کند نصف مسیر بین دو نقطه را با قرار می رود سپس یک چهارم آن مسیر راقرار می شود حرکت کند یک هشتم یک شانزدهم و...با این حساب مورچه تا بی نهایت بار دارد دنباله ای از مسیر ها را طی می کند ونباید هیچ وقت به نقطه ی مقصد برسد
سپس کتاب توضیح می دهد که چگونه وارد کردن مفهوم پیری و قدم ها و نگاه کردن به مقصد به سمت مقصد غنا می بخشد...کتاب در این فصل تقریبا خواننده روبه ارزش پیر شدن و سرعت در مسیر متقاعد می کند. مورچه ای که مفهوم پارادوکس پیری را در ذهن ندارد مسیر را خیلی معمولی در زمان مشخص طی می کند
این کتاب با مفهوم پارادوکس پیری و نوع دیدگاهش در امر به معروف پیر زیستن یک اثر فوق العاده جذاب و تاثیر گذار هست! سعی می کنم بعدا تکه های بیشتری از اون رو اینجا بیارم..
بخش دوم کتاب سنگین تر هست و به مسایل بعد از سی و نه چهل سالگی می پردازد... و امکان حیات روبعد از اون به طور مفصل مورد بحث قرار می دهد.

۱۳۸۷ آذر ۵, سه‌شنبه

پیرو

یکی پشت درخت ها از پشت من اومد بیرون .. خانه دانیه!!!...این موقع شب که هیچ کی نیست اینجا چی کار می کرد ؟پیپر نداد و عمدا کاری کرد دانشگاه اتاقشو گرفت و عذرشو بخوات .همه ی امضا هایی که شاگرد های درجه یک ریاضی جمع کرده بودند.علی رغمش رفت.
یه بار سر ریاضی یک ازش شنیده بودند قبل همه ی این ها ده ماه تو صخره ها زندگی می کرد و خودشو تو موج ها خیس ...حسی می گفت بهم اون دوباره برای هم چین کاری رفته بود..
جواب سلام نداد و گفت تو این جا هم ما رو ول نمی کنی؟
تو نور خیلی شکسته بود..گفتم ما به یادتونیم هنوز...
ببین با هام صحبت کنی من هیچ دلیلی ندارم که جواب بدم...
اتفاقا همین الان الان به فکرتون بودم.
ببین وایسا یه چیز فقط بهت می گم ...
نه نمی خوات بگین من گوش نمی دم... من گوش نمی دم و کج کردم
برای کسی که هیچ ارزشی برات نداره وقتت رو تلف نکن...
برای کسی که چی؟
برای کسی که ارزشی نداره هیچی وقتتو تلف نکن.
دو(با انگشت ) هر آدمی می تونه دوبار تو زندگی خود کشی کنه..من می دونم
برو بابا...صورت خط دارش رو کج کرد . رفت.
خاموش كردن ذهن

در ‍‍‍‍‍ژرفاي جنگل

چك چكان آب

۱۳۸۷ آذر ۴, دوشنبه

کلا موقع هایی که امتحان دارم بهتر فکرم کار می کنه لعنتی دلیلی که هنوز رشته مو دوست دارم همین قضیه ی امتحانشه
یه هوس کردم امروز :
که دست هستش... که جای 2 انگشت واسه انتقال مفهوم گذاشتم زیر دماغ یکی ...نمی دونم چه بویی می داد ولی از الآن که می نویسم دست هایی که هر موقع یه بویی بده خوشم می آت نوک انگشت بیشتر .دلم می خوات بو کنم دست یه هزار تایی آدم مختلف رو...

از بار ها و بار ها جرقه

به وضوح تشابه استعاری این متن با گم شدن کوله پشتی ام تصادفیست ...


چند روزیست فکر می کنم قسمتی از آثاری که از خود کشی اولم به دست آمد گم شده و من غنیمت های جنگی زیادی در دست دارم...اعتقاد آوردم به نیاز به یک خود کشی دیگر در زمانی دور در آینده شاید...با خیال راحت تمام آثار سکوت اولین تلاشم را خاموش کنم و با تمام وجود با حرارت برای لحظه به لحظه انرژی بگذارم...پشت پا بزنم به اساس دایمی انقلاب ...به تمام زندگی فقط برای ابر انسان بودن.. بازی کنم بازی کنم بازی کنم...... فعلا هیچ تلاشی را شروع نمی کنم ولی برای خودم مشکوکانه در انتظار اطمینانمدید اندکی دارم . چه چیزهایی خود کشی دوم ام را تاثیر گذارتر می کنند.

تا آن زمان همه چیز زیباتر و با شکوه تر خواهد شد...

...جوان پرپر شد!

امروز مطمين شدم ديگر كه كيف منسجم ام را دزديده اند...

تمام جزوه اي كه از اول ترم تا حالا نوشته و ننوشته بودم..
كتاب كلمات سارتر كه قرار بود من را با اين نويسنده آشنا كند...
اسپري...
يك دست لباس ورزشي كه خشتكش پاره بود..
جلد دي ويدي بت من..
تكه كاغذي كه آدرس سايت كنفرانس هاي خارجي رويش نوشته بود...
كتابي كه به رسانا اهدا شده بود و من امانت گرفته بودم..
تعدادي پوست قرص..
خرت و پرت مثل ني..دستمال چند ماهه..تكه كاغذ
حالا خيالم راحت شد . حد اقل مي توانم ادعا كنم جزوه ي هادي افرا با اين كيف دزديده شد

۱۳۸۷ آذر ۲, شنبه

امروز فهمیدم تو راف استیمیشن زدن های لحظه ای.. هر چی حافظه ام اجازه می ده قضیه رو واقعی می بینم.
همه چیز تصویر تصویر تصویرو.. سیر مفاهیم عاری از هر جمله... این اواخر تحمل فشار نداشتم... به هر کلمه که رجوع می کردم...تو حموم می خواستم اسباب و لوازم فاکتورهای حرکت زیرکانه رو برای ارزش جدیدی که داشتم لحظه ای تعلیم می دیدم را فراهم کنم (کلا تو آکورد گم می شم از وقتی ملودی ملایم شده)تصویر بنجامین لاینس(که غریب ترین آدمی بود که این وصله این اواخر نمی دونم رو چه حساب تو ذهنم بهش خورد) احضار شد...خود به خود وسط اون همه تلاش همه چیز حرکت کرد به سمت سیل ارزش های اخلاقی یی که خجالت زده و نه چندان ملتفط شده حرکت کرد... بعد هم همه چیز رو گم کردم و خیلی بی ربط شروع کردم با خودم کلنجار رفتن که چه قدر این دو سه روز به سرنوشت به طرز بی سابقه یی اعتقاد آوردم... آخر از همه نتیجه گرفتم که تو راف استیمیشن های لحظه یی هر چی حافظه ام نه چندان خوشحال تره قضیه رو واقعی می بینم... و حسن کلام این که چه قد به کسالت و تنبلی زیاد فرصت دادم نه حرف زیاد زدم نه کتاب زیاد خوندم همه ی این مدت... تازه این که فقط یک چیز خوب امیدوار بودم لحظه یی ازش در بیات.. اونم براد پیت بود که اگه بهش می گفتن برق شریف رو بخون ...کاری که ازش خواسته بودن رو به نحو احسنت انجام می داد... حیف مشکلات نامبرده اجازه ی شکل پایداری از این حس رو ندادند

aali jenab

lotfan dar morede no' va khosuse rabetatun ba rahbari towzihe kamel bedahid, va beguyid aya emale nazare mashveraty ham mikonid?
ishun eshghee man hastan hame chize ishun khub va dust dashtanie... gemun nemikonam hich do nafari ro tu in mamlekat betunid peida konid ke nazdiktar az ma be ham bashe, nazaratemun shabihe ham, tarze fekrhamun,har do hafte yek bar ba ham dar morede masayele ruz sohbat mikonim.yeki domored ham ke ekhtelafe nazar bashe, ya man kutah miam ya[kholase begaam]chun oon rahbare (man kutah miam)h...

۱۳۸۷ آذر ۱, جمعه

از زبان یک کودک

هر چه از کودکی یاد دارم آدم خودخواهی بودم...ولی در زمینه ی خود خواهی این اواخرخودم یا دارم کار خودم را نمی کنم یا کار خودم را می کنم و برای بقیه دارم کار می کنم .
معتقدم مسایلی که جای بحث داره رو نباید با کم یا کاست گفت
چون همیشه به محبت غریبه ها تشنه بودم وبه قدری بی اعتمادم که از وفادار بودن به رییسم همان طور که هست هراس دارم در ضمن به اکسپریونیسم سوریالی علاقه داشتم و دارم ... متاسفانه افتخارات تحصیلی انگشت شماری داشته ام.گمان کنم تنها چیزی که آخرش من رو از خودکشی منصرف می کنه همین افتخارات تحصیلیه که بعد از مرگ با تاسف و تاثر فراوان یاد می شه....

۱۳۸۷ آبان ۳۰, پنجشنبه

تحلیل سیاست

قضیه اینه که دو بار تا حالا تلاش شده هیجان طنز نوشته بشه اینجا.. دو بارش بارش الگو یرداری ازلحن نویسنده ی مورد علاقه بوده
وقتی می گم شروع کمدی موضوع خطرناکیه به خاطر همینه...
موقعی که تقلید صدای شهشهانی رو می نوشتم ...تقریبا خیلی به مفهومش توجه نکردم ....ولی تشابه سیب گاز زده بعد شیش هفت بار مشتق گرفتن از سیب دقیقا همین جوجه اردک زشته ...
اگه نخوای دقیقا تقلید لحن کسی رو بکنی ...تو تمرین باید هوشیار باشی... قضیه اینه که ما گلس ها هیچ وقت ارزش هامون گم نمی شه..فراموش نمی شه.. پس یه مدت فقط واسه کاغذ می نویسیم...از گند هم
دیگه چیز بیرون می آریم...سخت و خطرناک و تغییرات نا معلوم دهنده...
در هر صورت من بریک دادم تا یه روزی که امکاناتش هست این کارو شروع کنیم...
می بینی که الآن همین 2 خط رو هم نمی تونم درست بنویسم
سر خوردگی پشت هر تکه سنگ منتظر ماست...

پیشنهاد احمقانه

بزرگترین اشتباهم این بود که واسه نوشتن یا فکر کردن از سر نا گزیری یه چیز رو به زمان واگذار کردم... خیلی ابلهانه بود... تقریبا کم می فهمم نه می نویسم... می بینی که خیلی فول تایم هم حواسم پای درس نیست

۱۳۸۷ آبان ۲۸, سه‌شنبه

kitty: mano ham bazi bedinnnnn






































































tu 3 sale gozashte do hezar safhe ham ketab ya majalleye gheire darsi nekhundam

tekkeyi az taghlide sedaye dr shahshahani tavassote vorudi haye jadid,ba cheshmani goshad

[sekseke]in yek sib ast.chera in anar sib nisto in sib anar nist. sibe gaz zade ro tu bi nahayat ke mail bedim. in sib, sib nis[oho]ki gofte in sib anar nis..
in sibe gaz zadas shoma bebinin..in sibhaye mamooli ro ham shoma bebininh..hala in harkateshuno in posht moshtha bebinin[oho] innnn... innnnnnnnnnnnnnn... didin? hala ma faghat sib darim.
shoma fek mikonnin sib nis,( boland gu ghat shode) vali tu bi nahayat ye jayi un vasat masatha in[oho] ,bebinin tabdil mishe be sib(angosht tu angosht mikonad). mafhme Adadddd!!! khode leibnitz hame tu berekley umad be man gof, sar dar nayavorde.[oho]khat kesh bayad dashte bashim..sathe zire nemudar...be ma goftan yek be alaveye 1 mishe 2...vali bayad ru khat kesh did. bebinin un vasat bayad moshtagh begiri(noke angosht) ,[oho] vasat(yek 6 bar , 7 bar moshtagh begiri)[oho] in vasat ...(age nashod 8 bar moshtagh begiri) un vakht in sibe gaz zade ham sib has hast.. ...

۱۳۸۷ آبان ۲۶, یکشنبه

un vare oghyanuse aaram

khoda ro shokr hava shenasi elam karde akhare term tudeye barfo barune jeddiyi az un oghde khali koniash nemiat

۱۳۸۷ آبان ۲۵, شنبه

امروز یه کم خوابیدم ... قبلشم از خواب پا شده بودم البته...یه نوشیدنی خوردم بعدم چون هد فون ندارم تو مترو وایساده آهنگ هامو می ذاشتم.
بعد ناهار تو سلف ان قدر نشستم و جلومو نگاه کردم تا درشو بستن.با همه ی این اوصاف بهتر از پس درس هام بر می آم. آهان یه چیز دیگه الآن یادم اومد گمونم دیروز رفتم یه شهر دیگه تدریس...
دارم پول جمع می کنم...