۱۳۸۷ دی ۱۱, چهارشنبه

کار غیر قابل پیش بینی واسه بقیه نمی کنه ولی همین کاررو تمیز و هنرمندانه می کنه....خیلی با هوشه و هوششو صرف این چیزا کرده...تو روابط اجتماعیش..جایی که انتظار داری بخنده می خنده جایی که می خوای توجه بهت بکنه می کنه..بهت احترام می ذاره...مواظبه کسی ازش ناراحت نشه..جایی که باید یه چیز بگه بقیه بخندن می گه...نمی دونم تو خونه یا تمرین کرده...به خاطر همینه که الگوی بقیه هس...هر کاری که بکنه بقیه دوستش دارن


اینا رو فک می کنی کی بهم گفت؟ یکی برای بار اول ...
نه..من این جمله ها یادم نمی ره

۱۳۸۷ دی ۷, شنبه

فرصتی است که برای خودم بنویسم... ظاهرا این روز ها فقط خودم و خودم خواهم بود
مدام تصویر اون دختره تو کیل بیل می آد جلو چشمم اون جا که سیزده ساعت دختره خیره می شه ..پای فلجشو نگاه می کنه تا فقط انگشتشو تکون بده... revenge is a dish best served cold
تو اون تمرکز کم کم یادش اومد چه بلایی سرش اومده...
بهم تو شعر می گه قناعت کن... بادی رو بعد از مدت ها دیدم اومده بود تهران برای مسابقه ی ACM از این که به کجا ها رسیده می گفت از این که یه روز رو کاغذ تا سه سال دیگه می خوات به کجا برسه رو نوشته بود ..این وسط اشاره کرد که تو فکر هاش روزی چند کیلومتر پیاده میره ..کم می خوابه ...پیپر داده .طراحی صنعتی می کنه.. طرح واسه شهرداری تهران داده می گفت تا اون موقع 80000 دلار پول در بیاره...نمی دونم چرا فکر می کرد من هنوز می تونم رو فکر کردن برای مقالش کمکش کنم...یه کاغذ در آورد ... و تو اون وسط که همه ی آرزو های من تحریک شده بود.. گفت هدف هاتو تا چهار سال دیگه بگو بنویسم..
1 ژانویه 2013...جز مورد لیسانس A گرفتن و پول در آوردن 9 مورد بقیه رو خودم گفتم.. پیتزا خوردنمون تموم شد.
هیچی تو دنیا ندارم.. هیچ کاری نکردم.. فقط چند نفر که گول خوردن من یه خورده استعداد دارم. می دونم بالاخره از همه رونده می شم...گفت فرشید هم لیسانسو ول کرد رفت آمریکا .هدف آخر رو گذاشته بودم دهنده ی اجتماعی بشممثه اون.
گاهی نه استریکتم راجع به شک در مانی یه کم ملایم تر می شه. می گن بعد از اون ممکنه دوز داروت بیآت پایین . می دونم که زندگی تعطیل می شه.. معلوم نیست آینده چه چیزی منتظرمه .. یا برای همیشه تعطیل تر می شم .. یا انگیزه هامو دو باره پیدا می کنم....یعنی همین دختر فلجه می آت جلو چشمم.
به گذشتم که نگاه می کنم پر از آدم هایی هست که زمانی خیلی دوستم داشتن و الآن حتی حاضر نشدن تو فیس بوک ادم کنن.
مثه پویا .. این جمله می آت جلوم.. کنار آمدن با محدودیت های زندگی زندگی رو شناختن و اون رو دوست داشتن..
بادی آرشام افسر دیر رو مثال زد.. در پس این زندگی شلوغ و پر خلاقیت و دیوونه بازی که شبیه منه بسیار.. از درون افسردست.. می گه جلوش فیلم سوپر می ذاشتن.. اون نگاه می کرده پروفسورانه و انگار نه انگار.. می گفته خب که چی...
بادی گفت ک**خل ها دو دستن دسته یک مادر زاده و ماهی 5 روز دماغشون خون می آت ..دسته ی دوم تو جمع که قرار می گرفتن ک**خل می شن و ماهی 5 بار دستشون خون می آت... و تنها من براشون مثال نقض این رده بندی یودم.
بادی گفت تنها راه تو اینه که ریسرچ اسیستنت بشی تا لیسانس رو اسکولار شیپ بگیری.. گفت می افته دنبال کار من که ببینه چرا بنیاد منو ثبت نام نکرده بود..
سهند از سوم دبیرستان افتاده بود تو کار تلنبه و از زن شوهر دار کم نمی ذاره تا پتیاره و همه جاشونو یکی می کنه.
بادی گفت آرشام دل درد گرفته بود.. بردنش دکتر.. دکتر انفرادی بهش گفت تو مشکلت حل می شه و راهش اینه که یه جورایی خودتو بندازی تو کار...

سمیرا زیاد خانه دانی رو دیده تو دانشگاس همیشه با یه حالت شکست خورده لیوان به دست همراه شهشهانی این ور و اون ور می ره...
می گفت از وقتی آرشام مسئول گروه موسیقی دانشگاه شده اون جا تکون خورده.. بر خلاف ..برادربزرگش آراد تو همه ی کار ها از کانون فیلم تا هر خرده تجمعی حضور داره و همه می شناسنش ..کوچیکه نیازی نمی بینه خودشو جا کنه خریت کافیه همین که اونا باشن نیاز هاش بر طرف می شه ...این آرشام رو من یه بار تو عمرم بیشتر ندیدم .فقط دیوونگیاشو می شنوم...بادی گفت روز تولد آراد..یه پلاکارد برداشت به دیوار دانشگاه زد که تولید این موجود رو به جامعه ی بشری و خانواده ی خودش تسلیت گفت...

فرشید باهوش بود خیلی..اینو من می گم .مشکل عشقی به هم زد سال کنکور فقط دو هفته مونده به کنکور از صفر شروع کرد و شانسی یکی براش تعیین رشته کرد و اون مهندسی شیمی قبول شد.. واقعا داشت حیف می شد شیراز
دیشب گفت شیراز که بود از دربون دانشگاه تا نصف سال صفری ها رو می شناخت و این دو ترم اون جاتحت هر فشاری بوده صبح یه قفل دهنش می زد و شب اونو باز می کرد فکشو تکون می داد ببینه هنوز کار می کنه یا نه...هیج دوستی تو اون یونایتد استیت اف آمریکانتونسته نتونسته پیدا کنه...
بادی پرسید باورم می شه یه ماه و نیمه باباشو ندیده؟ 1 شب می ره خونه و شیش می زنه بیرون... یه بار تو حموم با قطره هایی که رو دیوار بودن.. بهش الهام شده یه قضیه که همه دارن 17 رو می کنن 18 راس و بالا برن اصلا در حالت کلی درست در نمی آت...می گه دهنده ی اجتماعی شدن من براش جالبه چون به نظر اون آدم باید اول خودشو درست کنه...
به نظر بادی COMMUNITYمثه 360 و اینا براش جز دسته ی سومه یعنی نه تنها در راستای اهدافش نیست .بلکه متناقضه باهاش...مامانم می گه این دو سال از وقتی اومدی پای این وبلاگ این جوری ریختی به هم...هدف هشتمم وبلاگه ...
تمرکز مهمه.برای من خیلی مهمه...باید خودم پیداش کنم به خاطر این یکی از هدف هامو گذاشتم یاد گرفتن کونگ فو...گفت عباس روشن استاد تو مدیتیشن و تمرکز بوده.. خدایی چه کسایی تو اون مدرسه ی من بودن...امروزچشمامو بعد تمرکز کردن که باز کردم تا چند لحظه چیزی نمی دیدم..سفید بد؟سیاه بود؟شبح داشت؟کور شده بودم . من ته تهش هر جا نمی کشم فقط کاری می کنم تا ترحم دیگران رو برانگیزم.

۱۳۸۷ دی ۵, پنجشنبه

flight of the bumble bee
RAGHSE zanburha masalan.. dar zamineye zabanhaye bedune kalam... dar tabiat.. harkate oona gheir az jahate ghaza, pichidegie coding e noe raghs yejurayi azrzeshe gahza ro ham neshun midahanad
zabane ensan generative hast, yani ba hamun ye base e avalie , to ettelaat ezafe mikonii
avvalin tajrobeye kargardanie zendegi
ruzi ke bazigar nevisande va kargardan ra gahfelgir mikonad.
kargardan samet kargardani mikonad
gahi tuye matn nevisande yek tak jomle ra khoshk miguyad
yek mafhume mojarrad tar.maslan: to vaghty be unja miresi faghat khodet ro mibini,
ayne!
avvalin talash baraye ghafelgir kardane tasvire tuye ayne be hengame bachegi...,khate neshan keshidane dota gorbe ruberuye cheshme ham. owje tamarkoz .explosive ...bazishun ba kalafe kamva

۱۳۸۷ دی ۱, یکشنبه

night of exhibition

by the roof of the ballroom...titled : finally take the permission,just declare your predisposition
down the hall , playing the card , winks once.just before.no one sees. a boy sits.
take the lead.pick the cards .i told him.he doesnt panic.. we swap double together ,as music begins, he swaps double,begins my pleasure mermerings .others swapings

during, the lady guest in the room...walks through the hall, unwillingly cheers for this familiar ssstranger ,but to us hands inevitably hit the table: game continues

liquires in the midle gets in to intension ,while crowd eyes alerts you'd better have no craving exhibition ..
game finish. uncover your hands. crowd of faces on the table. and attendants raise the cards..faces to winners. next stage starts .
no need to say the word.
everybody play the rules... table says: game continues

۱۳۸۷ آذر ۲۳, شنبه


classic ballrooms consists of these dances

the tango,the rumba,fox-trot,swing,standard waltz,


merengue,and of course viennese walts,


these were danced by fiercest warriors...


someone said

the room is yours


"take the lead"

۱۳۸۷ آذر ۱۶, شنبه

MEDITATION JOKE

توجه... این نوشته سراپا گمراهی کذب ریا و جهل است ... اون جایی که داشتم تند می گفتم کسی نفهمید..شانس محض بود وگر نه به نگهبون باید می گفتند اجازه ی اومدنشو دیگه ندین...من از دنیای فرزانه طلب مغفرت می کنند .و... به عنوان خاطره ای از باد جوانی.. اینجا آوند خواهد ماند


اوریکا! اوریکا! ..امروز خوندم که یکی از نظریه هایی که در جواب موثر بودن شوک الکتریکی که (اوه گاد ..می دونم آیم توووو بورینگ)که در کلینیک به مغز وارد می کنن ..داده می شه...تسهیل کردن رگ های خونیه!...گمونم تمام چیزی که این مدت
درد اسمشو می ذاشتم همینه...
در این ناحیه ها رگ های خونیشان (ممکن است تدریجی ) مسدود میشود چون نیازمند جریان دفعی و سریع خون برای" فعالیت شدید"اند (نمود خارجیش مثل یک دفعه از کوره در رفتن است)

بخش هایی از مغز برای شخص به صورت دلایل" نا واضح"یا نوع دیدگاه "ناخواسته مهم" می شوند-که در هنگام شرایط سکوت اجباری زنده شده اند-[در جامعه می بینیم که این ناحیه ها در افرادی با تعصبات یا عادت های ذهنی مخفی شده معرفی می شوند](آدم هایی که پتانسیل عصبانیت های وحشتناک دارند هم از همین دسته اند)

گرفته شدن رگ های خونی به شدت به اخلاقیات یک نفر ازاولویت دسته بندی تا خود خاطرات با اهمیت وابسته است.
تاثیرات خوبی هم دارد... زیرا باعث پایبندی و وفاداری یا وابستگی(چرا نگم ایمان خیلی خیلی قوی) فرد در ناحیه های مربوط به آن خاطرات می شوند.[زندانیان سیاسی مثلا]

کار شک اینه که باعث تسهیل یه دفعه یی این رگ های خونی می شه که فرد به طور قطع بخش هایی از حافظه اش را از دست بدهد
و تا چند مها نتواند چیز زیادی به حافظه اش اضافه کند و باید راه خودش را دوباره بیابد.
آدم هایی که درد می کشن .. به این دلیل است که .رگ های خونی اطراف ناحیه ی هایی که بخش هایی از حافظشون ذخیره می شه مسدود شده یا به دلیلی خون حاوی مواد لازم عبور نمی کند . در مرحله ی بینا بینی دو حالت وجود دارد..که در حالت دوم فرد خلاق برای" استفاده کردن از این نواحی حافظه " اجازه ی فشار بالاتر خون در مغزی را می دهد و استادانه برای پیشرفت اصولی را می آفریند اصولی که اجازه ی کردن و نکردن و چگونه کردن می دهد...و برای خود اخلاقی می سازد.مثلا می گوید: چنین گفت زردشت.

نیچه گریه کرد چون دید کسانی هستند که با هر بار زنده شدن ناحیه هایی که زمانی برای خودش و هم چنین برای بعضی ها با درد مویرگ ها تنگ ترشده بود تبدیل به نقطه هایی خالی ازفعالیت حافظه نمی شوند ...لیک ناحیه هایی ممنوع اند.

در ضمن رو یه تیکه کاغذ خوندم مدیتیشن خنده هم وجود داره.
بنابراین یک خنده ی واقعی ...یک طنز واقعی که از دل ذهن به وجود می آت باعث میشه رگ های خونی که قبلا گرفته تر شدن تسهیل بشن ( جاهای که فرد تغییر دادن حافظه اش را فراموش کرده بود..یا منصرف شده بود )...( و در همان حال برای در خاطر ماندن نکته ی طنز برایش روشن می شود به همراه آن ناحیه ی دوباره احیا شده )در خنده های تکراری در فرد تنها همان بخش های قدیمی.. نواحی حافظه ها قدیمی فعال می شوند و حتی اهمیت خود را از دست می دهند.
این وسط فقط برای نظرم نتونستم این گپ رو توجیح کنم که چرا" خنده "تسهیل می کنه..به طور کل منظورم مدیتیشن بود..که باز در مورد اونم چیزی نمی دونم ... حوصله ی تحقیق در موردشون رو هم ندارم... چون شرایطش نیست.
می دونم برای من بازی ادامه دارد ... بازی مویرگ ها ادامه دارد...زندگی همین است..
راستی ...توصیه می کنم همه ی چیزی که خوندی رو بریزی دور... همش زاده ی ذهن یه پسر بچه برقی بود که دو چیز فقط براش مهم شد ...یکی شکی که براش معرفی کردن ...دیگری خنده ی از ته دل .

۱۳۸۷ آذر ۱۵, جمعه

....fair wellll....

قصه ی مرد ساکن صخره..افسانه ی کولی ها شنیده..
یه چیزی رو از من بشنو..منی که دیگه ارزشی نداره.هیچ وقت با دل خوش نمی شه چمدون رو بست و رفت یا اداشو در نیار.ببین آقا پسر.
من نرفتم صخره...گیج و تنها بودم.]چیزیه که نگرانم می کنه چون به نظر میرسه دیگه پیش نیات[ یه هو چشم باز کردم...

شلوغش نکن. قبلا زوده... تن خودتوهم هی به استعاره نبند...مفاهیم از حافظه ی لحظه ای به لیست مقایسات بلند مدتت می رن بدون هیچ مسیری بسازن که این وسط نوسان کنه... یعنی می گم چیزایی هست تو صخره ها که بشه بهش رسید
اون مرد کتابی که نویسندش با افاضات از میز صبحانش مسایلی مربوط به مسایلی چون فرهنگ و آداب و عادت ها در می آورد رو از عمد ورق نمی زد. یعنی مطالعاتشو می گم.
یا با دلی که واسش لباس میخره و بلیط صخره می گیره وپول و خورد و خوراک همراش ببره...
خودشو به آب نمی زد.
یعنی خودش گفته خیس نمی کرد .
همیشه آخر نامه ها این جوری امضا می شه:
این قضیه رو فراموشش کن ..تو دهن خودت ضحر مارش نکن .برو عشق کن
آدمای دیگه یی هم فکر کردن...
http://www.psych.neu.edu/faculty/y.petrov/most-important-vision-papers.html

۱۳۸۷ آذر ۱۴, پنجشنبه

زیادی سر خوشه؟

می خواستم زیر زبونی بهت بفهمونم واسه ادمیشن ..دوباره ورق زدن و تصحیح نوشته هام تو زمینه ی علوم شناختی و شدت دیوانگیشون حالمو بد کردهفکر هام پاشیدست...همه چیز غیر ارادی با سرعت زیاد حرکت می کنه..دوباره مثل پارسال... با این تفاوت که امسال قرار نیست بستری بشم.
.یه چیز می خوام که بتونم روش تمرکزکنم..
ننه جان با آقای دکتر [جلو وخیانت و پسرت یه جمله بساز!

۱۳۸۷ آذر ۱۳, چهارشنبه

aren't you beautiful

chizi barayam tasvir kon,khahesh mikonam .chizi ke saatha repeatesh konam

martikeye koondeh, madar be khataye kesafate kachal, rafte budam pishesh ke tayidam kone o recom baram benvise, tayidam kard.behesh goftam ke :dige mikham vel konam nemikesham nemikham,ye kaghazo yavashaki nevesht, mano ferestad birun, badesh yeho khodam umadam tu, kife maman ro ru miz keshidam, bebinam chi tush dari, sokute otagh bargeye bastarie bimarestan bud,
bedune khundan baresh dashtamo az otagh zadam birun,: paarash mikonam...aghaye doktor ba labkhande badesh
ghazieye ma, ine ke in term ke dige rafte,barash dad zadam ke vaze in dafe az parsal bad tar mishe, chun dige hich chi vase chasbidan be zendegim inja nadaram. behet begam ke az hichi kam nemizaram ke admissione daneshgahe york reshteye cognitive science ro begiram bedune un bisharafe lak lakuye kachal ba surate dust dashtanish, ...hamishe midunestam crazy people dont ask if they are crazy... which means in order to be crazy you should not ask.chizi ke negaranam mikone alan ine : i dont ask

۱۳۸۷ آذر ۱۲, سه‌شنبه

می تونم یا نمی تونم

ارزش کلامی فکر کردن حرف زدن و نوشتن من نزول پیدا کرده.. که می تونه به دلیل همیشه حالت های تکرار نشده رو انتخاب کردن باشه که چون ناگهانی وارد عرصه ی تقاضای دایمی شدم ...خوب موب ها رو همون وسط های کار تموم کردم...الان چیزی که در خاطر خواهد ماند همان کالاهای سری آخر منه...وضعیت مکدریست .کاری که می بینم بقیه می کنن اینه که می زنن تو خط بچگی و خودشونو یک کنجکاو هوس باز مشتاق جا میندازن...کار دیگه یی که بعضی ها می کنن اینه که می رن سراغ چیزایی که قبلا ازشون نمی فهمیدن مثلا گوش دادن به موسیقی جازو زدن تو خط اون ها.کاری که من می تونم بکنم اینه که نذارم حجم زیادی از مغزم مشغول بشه که این با عمل تحقیرو دید افاضانه میسر می شه یا می تونم اصول بنیادی یی رو برای انتخاب هام برقرار کنم...که اونم از روی دل سیر نمی شه...
و یه چند تا حالت دیگه که به ذهنم نمی رسه ولی احتمالا تقویت بدنی شدید می خوات

در این برهه اززمان

افکر من پاشیده شده...تحمل این همه اتفاق و وظیفه رو ندارم یه هویی... که آدم دست از پا خطا نمی کنه وظیفه ی انسان سازی رو این شرایط به خود گرفته اند...
این نوشته های من نمی تونن این مفاهیم به پا شده رو نشون بدن ... سیمور تو همون چند جمله به برادرش گفته بود باید موقع نوشتن برای کنار گذاشتن دلت بنویسی...
من گاهی نمی خواهم ولی... .
دارم تازه معنی جدید برای تک تک کلمه ها پیدا می کنم...
پی نوشت : خبری از اللافی نیست!تک تک چهره ها مخزن انباشت سر بلندی هاست
salam,dar morede in masale mikhastam nazare toro ham bedunam hesaam(ba un chehre o labkhande dust dashtanish)
are farid ye chizayi behem goft, be nazare man tasmime ajulane nagir tasmim eajulane nagir
to mikhay zendegi ro vel koni.. beri donbale ye chizi ke ayandash maloom nis,
bade ye jomlehayi: system ham unstable mishe(yani hamun fekra o zehnet, dar morede to intorie
to tarze fekr3et fargh mikone ba baghie ghabul , vali barat bad mishe
do mah zendeghi ro vel kon, zendegi hyani hamin barghe sharif.. borro donbalesh,bebin mituni ye paper bedi birun,
to az zehne khodet migi , yani faghat toyi ke khodeto tayid mikoni na hich kase dige(hes mikardam owje zeshtisho ke faghat khodam tayid konam
me:akhe man badan ke tu ketabaye mokhtalef khundam,m didam una be ye zabune dige tikehayi az hamin harfaro zadan,
bad ye mosht kenaye gof ke age in tor bashe ke to bedune khundan ye chizayi az khodet dar avordi az nazare mano hameye adamaye ruye arshe to nabegheyi...
me:hala chera intori negash mikoni?...
chun age intori nabashe khialate to ba ye adame eschizo fereni farghi nemikone
ina ro behet migam chun dustet daram, zendegi (bargh)ro vel nakon baraye in kar
khodeto bad bakht nakon.
..

۱۳۸۷ آذر ۱۱, دوشنبه

آقا پسر... بیا اینجا یه دونه فال خودت به من بده

رونق عهد شباب است دگر بستان را می رسد مژده گل بلبل خوش الحان را
ای که برمه کشی از عنبر سارا چوگان مضطرب حال مگردان من سرگردان را
ترسم آن قوم که بر درد کشان می خندند بر سر کار خرابات کنند ایمان را
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح هست خاکی که به آبی نخورد طوفان را
برو از خانه گردون بدرو نان مطلب کین سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را
نشوی واقف یک نکته" ز اسرار وجود" تا نه سرگردان شوی دایره ی امکان را
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد وقت آن است که بدرود کنی زندان را
در سر زلف ندانم که چه سودا داری که به هم بر زده گیسوی مشک افشان را
ملک آزادگی و کنج" قناعت" گنجیست که به شمشیر میسر نشود سلطان را
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی دام تزویر منه چون دگران قرآن را