۱۳۸۸ خرداد ۵, سه‌شنبه

eSSme man

ba kami ta'mol miguyam anja bayad intor sedayat konam.az avval ham hamin bud.esme to bedahe hast... farghi nemikone.engar mikhaham hameye energy ke gerefe am ra ruye sarat berizam.ta sedayam konand:barayeshan tekrar konam:baa.. deee.. aaaa.. he..he...key didi nagamo az ru matn bekhunam?mishe tu har zabune donya goftesh.amrikayiha bee...deee..aaa..heh,chiniha.. baa..daaa..he..he
tu in jaye tang ke be ham chasbide,ayandeye yek ensan baraye hamishe tabah mishe .beine esmhayi ke nabayad bemanand baraye to badaahe ta abad badaahe mimune.

۱۳۸۸ خرداد ۳, یکشنبه

۱۳۸۸ خرداد ۲, شنبه

.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۳۱, پنجشنبه

.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۷, یکشنبه

.
.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۵, جمعه

.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۴, پنجشنبه

.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۳, چهارشنبه

.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۲, سه‌شنبه

.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۹, شنبه

خيال آغاز ي براي آخر

هنوز مطمئن نيستم كسي كه داره اين حرف ها رو مي زنه مخاطبش يه ربط هايي به من داره. همه ي دور و بري ها گفتند اين خيال خام رو از ذهنت بيرون كن
بعضي دوره ها هستن كه توش اتفاق زيادي نمي افته ..يعني بعد كه نگاهش مي كني مي بيني خيلي خيلي بيشتر مي تونستي براي خودت جلو بري ولي فقط واستادي... و بعد كاشي مي ماند تا ايني كه بود رو تا حد توانت بالا نگه مي داشتي
خوب مي دانم،يا فكرش را مي كنم، چه جوري به موقع پنجره رو استيك به استيك جدا كنم،اعتيادش رو تدريجي بر طرف كنم.يادش مي دهم.
كاش تو اين نوشته هاي طوطيوارم جايي شروعي مي زدم كه اين شكافته شدني رو بشكافم." چه باشد آن چه خوانندش تفكر؟" اتفاق افتاده بارها تا حالا اتفاق افتاده تا مني كه از خودم سوال كم مي كنم آيا بايد شخص خيالي روبرويم مثل بيداري مثال نزدني اش به خواب نمي رفت.
چيزي كه نگرانم مي كند اين است كه درست، من يه تشنه ي تمام عيار بودم .از اخلاقم تا حرف زدن و ظاهر مريضم ،همه چيزم ،گوشتي بر استخوان ماليدم. ، تصور كاملي ندارم ولي تا همين روزها حس مي كنم بپرسم جنب او هم خود را واقعا احساس كردن بود، يا تنها خوابش را از خالي بودن بيرون مي كشيد
...
مي دانم و مي داند خيلي از آدم هايي كه وارد نمايش هنر مي شوند، دفعي با يك دنياي بزرگ سر در گم كننده روبرويند.و ابزار هايي كه شيرين به دست آوردند...ابزار هاي دم دستشون يا چيز هايي كه جلو پاشون هست،آسون يا پر زرق و برق ،همه ي مسيري كه تا پايان عمر طي مي كنند رو يه "اشغال احساسي" مي كنه...سرو سامون مي ده ،مثل شك انسولين مي مونه. خيلي مجرد با مغزي خالي از هر تصوير فكر مي كنم اين دوره خوب يا بد مي تونست زميني رو بسازه اون زير مير ها كه گم نشود گم نشويم..مي دونم در آغاز، وقتي دوياره به اتاقش بر مي گرده تازه نقبي پيدا مي كنه .و اون وقته كه محدوديت يه نفر ديگه نيست و خودش رو به خاطر شهوت به هنر ي كه از درون خودش بلند مي شه،مي سازه...اون "خود"ي كه شناخته و ما
همه ي ما، نگاهش رو تحسين خواهيم كرد
نگاهش رو تحسين خواهيم كرد
آرزويت مي كنم كه هر جه مي تواني تا اين پايان كم نگذار
اين ،واقعيت؟.. من و اون هيچ كار هنري بزرگي نكرديم..نمود عينيشو مي گم فقط شيريني شناخت توهمش رو بيشتر و بيشتر سامان داديم.
خيلي چيز زيادي تا پايان دوره نمونده..تور ما تا انتهای وسوسه كننده ي انتهای دوره از شناخت ماهيت خودش باید بالاخره شروع بشه .یا به حسرت. 4سال پيش تابستون ،همون موقع ها می شد،چون ازاون به بعد،بیشتر فقط عكس هايي هستن كه دست به دست می گرده
برای اين دست آخر،هنوز می گویم ،مثل يك دوست بي صبرانه منتظرش هستم... اگه نخوات ،قول بستم كه بيشتر از يك ان ام،یا تعدی، سهمي بر ندارم.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۸, جمعه

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۱, جمعه