۱۳۸۸ اسفند ۲۹, شنبه

سال نو سال تو




استیو... عاقبت چی شد؟من نمی تونم اون حد بالا از نفرت رو تولید کنم ..اون داره یه میل مقاومت ناپذیر پیدا می کنه که هر چیزی رو شعر کنه..حس می کنه/کنم که داریم به آخر خط رخداد هامون نزدیک می شیم
این همه زمان از دست رفته رو من جواب گو ام؟برنامه هایی که عقب افتادیم از پالپ از فریاد ها از اجتماع

اتفاقی که الآن داره می افته اینه که بعضی آشفتگی ها یی که دیوونگیمو می آوردن نیاز داشتن ارزش زمینی واقعی خودشونو پیدا کنن  مرتب می شن
همه ی ترس منم اینه که دیگه جایی برای عوض شدن من تو اون روز ها نباشه
تا دور بشه روزی که وقتی می نویسی وبلاگ خوب وبلاگ تعطیل شدست سرنوشت پست بعدی رو همون شب من تعیین نکنم

اما عید امسال من دورم
گاهی فک می کنم اگه سال سوم دبیرستان من تهران زندگی می کردم با اون دوستی داشتم و تو اون خلوت شهرم  اون ترکش های درد رو رو احساسم نمی کاشتم چه قد زندگی فرق می کرد شاید بهتر از این مرحله ای که الان هستم ولی هیچ وقت هم چین اثری از امید نبوداثری از اون ویژن های خالصی که این روز ها کم رنگ شدند
 ولی حالا فک می کنم سختیشو تا چند سال بعدش که عوض شدن همتی چند برابر می خوات ...این عوض به در هیچ وقت به این مایی که استعارش تو وجودشه امیدوار نمی شدم استیو....نمی رسیدم
نمی خوام قبول کنم داریم جلوشو می گیریم
آهنگی که هرگز تا به حال نشنیده بودم

با وجود اینکه مفهوم جادوهایی که توی دیوونه یا لینک اسپری هایی که از یو تیوب می ذاری منو احیا می کنه گاهی برای انتقال مفهوم سادگی بین این گرداب ها حل می شم تو  گل نیستی که بشه ازت نگاه برید درخت نیستی که بشه از زیر سایش اومد بیرون باد نیستی که بشه رفت خونه ابر نیستی که بشه چتر باز کرد تو تا حالا زیر بار همه ی این مسیولیت ها بهار بودی آرام باش مجال من

بعد که دوباره در دور دست ها خودم پیدا شدم بیا جلو...می آم و دورت...بیا جلوترم نمی تونم بلند بگم...می چرخم...خودت تازه می دونی که من چه تصویر هایی رو حراج کردم خودت بعدش می فهمی که دس زدن به کجای تنمه که تحریکم می کنه
 همه چیز که لذت نیس عزیزم!!

بهار ...آخ بهار  جان بهار داغ دل سابق من بهار ووی بهار بذا یه کم نفس تازه کنم قرچ قرچ بهار آهااااااا بهار بیا درد و دل کنم  می گی کی بهار عشقمون نزدیک می شه.. نگو این حرف رو.. شاید هیج وقت اون وقت باید دس بذاریم رو دس؟
:((  بهار تو لب که تر می کنی من گریم می گیره از همه ی صبری که کردم از این کاروانی که آدماش دارن می رن و من گرفتار بار افتاده ی روی زمینمم

موقعی که گفت اگه برگشتن ممکن نیس تو بگو برای گذشتن از ناممکن چه کنم/کنیم...
عیب از گیرنده های بویایی ما نیس..بهت گفتم ؟اثر برگزیده ی سال رو وبلاگ بو ها اعلام می کنم بهار تو سمفونی طبیعت رو ساختی ذات(؟)ت شک نداره...منم که باید از دل سنگ . گرمای سخت کوره خودمو بیرون می کشیدم...باشه ... خیلی غافلگیر کننده
امون بده!
کاش دختر ها این جوری نبودن که هر مرحله ی ابراز احساس هایی که رفته بودن رو نتونن دوباره پاس بدن برگردن و کوتهش کنن .آخه الان کلید تو دستشه

یادمه قبل از اینکه توی استعاره ها از چنین روز سیاهی سخنی  گفته بشه ما توی مشام گرگها جوونه های بنفش و قرمز می زدیم می کشتیم . باد اون ها روزهای امسال همه ی عرش رو طی می کرد و به هر درختی سر می ز د
باید چیزی پیچیده تر ی پشت این ها باشه فقط جاده ی ادراک ها و کابو های صحراها نیس که بهش رسیدیم و توش  نعل هامونو کوبیدیم
فکر کن.. تو فقط حادثه ای رو می گی لحظه ای که تولدش یه مشام می خوات که ازت ملیون ها کیلومتر دورتره
چیزی که خیلی آدم های دیگه ای که فهمی از رمز ها هم دارند هم در کنار تو متوجهش نمی شوند
همش شیطنت تو/من شد اندیکاتور پرونده هایی که هویت ازدست رفتشون لحظه های اون بازار ها بودن
اعتفادت بر زمان سر ریز شدن ها و هجوم کاسه های نیاز و لبریز کردن اون تو همون لحظه مال سرمای زمستونهاس...مثل زمستون پیدا نشدنی امسال...نگرانی می دونم منم هستم. نه تویی که داری پر ها ی به این قشتگی در می آری ....وای نسا نگاشون کن . پروازشون بده اونا به روزش دوباره خودشونو پیدا می کنن تو یه افسانه ساختی ریبو باور کن تا مدتی پیش از این جشن ها همین بود و اثبات بنایی که بلند کردی  فقط بر باد ها تا تولد همه ی جوانه های تو پایدار خواهد ماند به اونا فک کن تو آرزوی بهار بودی این جوری فک کن که امروز کار تو هر صبح امید باز کردن هر روزه ی پنجره ها نیس

می دونم از اینجا به بعدش با منه دیگه تا حالا فهمیدی که خوراک این روزهای آینده ی من چیه...
چیزی به جز تنها خیال بهار چیزی به جز این آرامشی که برامون فقط بچه بازی باشه
سالی باشه تا غروری که شکسته شد لطمه ای که به آرزو وارد شد بر گردونده بشه .. از این حرف من می ترسی؟
  که فراموش  نکنیم...عشقی در دل نه در سر و دلیلی برای زندگی نه روزمرگی.. رویای در دست نه دور دست
***
آیین باستانی بهارجز این نیست...اصلا بحث تموم شدن حقه هامون نیس بحث  سر خواستن حس پیدا کردن یا نکردن یه جایگاه  خوب بین درختای دیگس
مگه خودت نبودی که می گفتی مگه ما درختیم؟ ما یه کم بیشتریم ...انسانیم
من تو بیشتر بودن شک نداشتم ولی تو الان خسته ی این روزهایی حالا بیا و ببین سرباز های تو
سر این دشت دارن پوتیناشونو واکس می زنن و ناخون هاشونو می کشن
و نامه به عشقشون می نویسن
یادته اسمشو می ذاشتی سر من پر خون می شود الآن تقریبا فک که می کنم  بچه ای هستم بیا و ببین همونم ولی یه درد توش  ندارم
 الان چیزی از اون بو کشیدن کم دارم
نمی دونم چه جوری نتقالش بدم و دنبالشم
بیا بیا بیا وسط
chun hamun tor shod ke dass hamuntori shod ke das 
boro kenar hich ki nis ....
rushanam kon ta bad
rushanam kon ta bad

paruye pa andakhte ghatreharo bepashun tu suratam
pepashun atre baharo
bahar umade
harkari  mige bokon
tangesh kon
lada di da
o OO o OO oo...
takuneh bede baby baby takunesh bede
 **
vase 120 sale dige ke bazam baad miat
bechin hah bechin hah bechin
ta vasat bia  BECHARKHUN un baraxesho
turn the me up turn the me up
lah lahlah lah
emtehANAM KON EMTEHANAM KON
hey... migi ...migam ...mige be khodesh marbute hal be khodesh ...be haal o haal o az khodesh  ta khodesh ze halo halo ta haal o gherghereha o ayande o pas hal che hal o ayande o pas ayane ha pas o pas ayandeha o pas hal o pas o pas pas
che ke che chi che  hal o ayande o che hal o haal o emtehanam kon emtehanam kon


تا آخرین ساعت ها احساساشو از سال ۸۸ نوشت

شهید بهار

تیکه های مختلف بو های بهار

ما از اون جا که نگاه هیز می کردیم شروع کردیم به چیز های زیبا. و پردازش ها ی موازی با هاشون ...تو حس های مختلف یک زن  شتابیه که برات امروز نفس رو بریده...همه ی اون بهترین روز ها یاد باد که تو برای یک بار خودت رو شناختی یه شناختی که من نذاشتم....این یه حقیقته..از روی استعاره ها ...آزاده باش با شروع امسال...ولی چیزی تموم نشده...نه ...به دانه ای فک کن که توی وجود توست.. خود تو و باید رشد کنه  فصل تازه بعد ابرهای اشباع نریخته ی خسته
دلم خیلی می خواس می تونستم به احترام همه ی زنگ هایی که شب ها و روز ها با شجاعت به صدا در آوردی قلوه سنگی بذارم  تا ببینی که چه قد  بالاتر می رفت
نشد..نشد که تو این حس عمیق رضایت رو به دست بیاری ..نشد که الآن دلت راحت باشه برای شروع دوباره...برای رخت باز نکردن از این زمستونی  که تو بعضی شبا با من فقط از پشت پنجره ی بارونی نگاش می کردی... سال سبز صبر و استقامته
صدای لرزش پاش می آت
به آرزوهات برس تو توان رسیدن بهشون رو داری نمی دونم دیگه چه جور توضیحش بدم الآن باور نمی کنی
عیدت مبارک

سال نو سال تو




استیو عاقبت چی شد؟من نمی تونم اون حد بالا از نفرت رو تولید کنم ..اون داره یه میل مقاومت ناپذیر پیدا می کنه که هر چیزی رو شعر کنه..حس می کنه/کنم که داریم به آخر خط رخداد هامون نزدیک می شیم
این همه زمان از دست رفته رو من جواب گو ام؟برنامه هایی که عقب افتادیم از پالپ از فریاد ها از اجتماع

اتفاقی که الآن داره می افته اینه که بعضی آشفتگی ها یی که دیوونگیمو می آوردن نیاز داشتن ارزش زمینی واقعی خودشونو پیدا کنن  مرتب می شن
همه ی ترس منم اینه که دیگه جایی برای عوض شدن من تو اون روز ها نباشه
تا دور بشه روزی که وقتی می نویسی وبلاگ خوب وبلاگ تعطیل شدست سرنوشت پست بعدی رو همون شب من تعیین نکنم

اما عید امسال من دورم
گاهی فک می کنم اگه سال سوم دبیرستان من تهران زندگی می کردم با اون دوستی داشتم و تو اون خلوت شهرم  اون ترکش های درد رو رو احساسم نمی کاشتم چه قد زندگی فرق می کرد شاید بهتر از این مرحله ای که الان هستم ولی هیچ وقت هم چین اثری از امید نبوداثری از اون ویژن های خالصی که این روز ها کم رنگ شدند
 ولی حالا فک می کنم سختیشو تا چند سال بعدش که عوض شدن همتی چند برابر می خوات ...این عوض به در هیچ وقت به این مایی که استعارش تو وجودشه امیدوار نمی شدم استیو....نمی رسیدم
نمی خوام قبول کنم داریم جلوشو می گیریم
آهنگی که هرگز تا به حال نشنیده بودم

با وجود اینکه مفهوم جادوهایی که توی دیوونه یا لینک اسپری هایی که از یو تیوب می ذاری منو احیا می کنه گاهی برای انتقال مفهوم سادگی بین این گرداب ها حل می شم تو  گل نیستی که بشه ازت نگاه برید درخت نیستی که بشه از زیر سایش اومد بیرون باد نیستی که بشه رفت خونه ابر نیستی که بشه چتر باز کرد تو تا حالا زیر بار همه ی این مسیولیت ها بهار بودی آرام باش مجال من

بعد که دوباره در دور دست ها خودم پیدا شدم بیا جلو...می آم و دورت...بیا جلوترم نمی تونم بلند بگم...می چرخم...خودت تازه می دونی که من چه تصویر هایی رو حراج کردم خودت بعدش می فهمی که دس زدن به کجای تنمه که تحریکم می کنه
 همه چیز که لذت نیس عزیزم!!

بهار ...آخ بهار  جان بهار داغ دل سابق من بهار ووی بهار بذا یه کم نفس تازه کنم قرچ قرچ بهار آهااااااا بهار بیا درد و دل کنم  می گی کی بهار عشقمون نزدیک می شه.. نگو این حرف رو.. شاید هیج وقت اون وقت باید دس بذاریم رو دس؟
:((  بهار تو لب که تر می کنی من گریم می گیره از همه ی صبری که کردم از این کاروانی که آدماش دارن می رن و من گرفتار بار افتاده ی روی زمینمم

موقعی که گفت اگه برگشتن ممکن نیس تو بگو برای گذشتن از ناممکن چه کنم/کنیم...
عیب از گیرنده های بویایی ما نیس..بهت گفتم ؟اثر برگزیده ی سال رو وبلاگ بو ها اعلام می کنم بهار تو سمفونی طبیعت رو ساختی ذات(؟)ت شک نداره...منم که باید از دل سنگ . گرمای سخت کوره خودمو بیرون می کشیدم...باشه ... خیلی غافلگیر کننده
امون بده!
کاش دختر ها این جوری نبودن که هر مرحله ی ابراز احساس هایی که رفته بودن رو نتونن دوباره پاس بدن برگردن و کوتهش کنن .آخه الان کلید تو دستشه

یادمه قبل از اینکه توی استعاره ها از چنین روز سیاهی سخنی  گفته بشه ما توی مشام گرگها جوونه های بنفش و قرمز می زدیم می کشتیم . باد اون ها روزهای امسال همه ی عرش رو طی می کرد و به هر درختی سر می ز د
باید چیزی پیچیده تر ی پشت این ها باشه فقط جاده ی ادراک ها و کابو های صحراها نیس که بهش رسیدیم و توش  نعل هامونو کوبیدیم
فکر کن.. تو فقط حادثه ای رو می گی لحظه ای که تولدش یه مشام می خوات که ازت ملیون ها کیلومتر دورتره
چیزی که خیلی آدم های دیگه ای که فهمی از رمز ها هم دارند هم در کنار تو متوجهش نمی شوند
همش شیطنت تو/من شد اندیکاتور پرونده هایی که هویت ازدست رفتشون لحظه های اون بازار ها بودن
اعتفادت بر زمان سر ریز شدن ها و هجوم کاسه های نیاز و لبریز کردن اون تو همون لحظه مال سرمای زمستونهاس...مثل زمستون پیدا نشدنی امسال...نگرانی می دونم منم هستم. نه تویی که داری پر ها ی به این قشتگی در می آری ....وای نسا نگاشون کن . پروازشون بده اونا به روزش دوباره خودشونو پیدا می کنن تو یه افسانه ساختی ریبو باور کن تا مدتی پیش از این جشن ها همین بود و اثبات بنایی که بلند کردی  فقط بر باد ها تا تولد همه ی جوانه های تو پایدار خواهد ماند به اونا فک کن تو آرزوی بهار بودی این جوری فک کن که امروز کار تو هر صبح امید باز کردن هر روزه ی پنجره ها نیس

می دونم از اینجا به بعدش با منه دیگه تا حالا فهمیدی که خوراک این روزهای آینده ی من چیه...
چیزی به جز تنها خیال بهار چیزی به جز این آرامشی که برامون فقط بچه بازی باشه
سالی باشه تا غروری که شکسته شد لطمه ای که به آرزو وارد شد بر گردونده بشه .. از این حرف من می ترسی؟
  که فراموش  نکنیم...عشقی در دل نه در سر و دلیلی برای زندگی نه روزمرگی.. رویای در دست نه دور دست
***
آیین باستانی بهارجز این نیست...اصلا بحث تموم شدن حقه هامون نیس بحث  سر خواستن حس پیدا کردن یا نکردن یه جایگاه  خوب بین درختای دیگس
مگه خودت نبودی که می گفتی مگه ما درختیم؟ ما یه کم بیشتریم ...انسانیم
من تو بیشتر بودن شک نداشتم ولی تو الان خسته ی این روزهایی حالا بیا و ببین سرباز های تو
سر این دشت دارن پوتیناشونو واکس می زنن و ناخون هاشونو می کشن
و نامه به عشقشون می نویسن
یادته اسمشو می ذاشتی سر من پر خون می شود الآن تقریبا فک که می کنم  بچه ای هستم بیا و ببین همونم ولی یه درد توش  ندارم
 الان چیزی از اون بو کشیدن کم دارم
نمی دونم چه جوری نتقالش بدم و دنبالشم
بیا بیا بیا وسط
chun hamun tor shod ke dass hamuntori shod ke das 
boro kenar hich ki nis ....
rushanam kon ta bad
rushanam kon ta bad

paruye pa andakhte ghatreharo bepashun tu suratam
pepashun atre baharo
bahar umade
harkari  mige bokon
tangesh kon
lada di da
o OO o OO oo...
takuneh bede baby baby takunesh bede
 **
vase 120 sale dige ke bazam baad miat
bechin hah bechin hah bechin
ta vasat bia  BECHARKHUN un baraxesho
turn the me up turn the me up
lah lahlah lah
emtehANAM KON EMTEHANAM KON
hey... migi ...migam ...mige be khodesh marbute hal be khodesh ...be haal o haal o az khodesh  ta khodesh ze halo halo ta haal o gherghereha o ayande o pas hal che hal o ayande o pas ayane ha pas o pas ayandeha o pas hal o pas o pas pas
che ke che chi che  hal o ayande o che hal o haal o emtehanam kon emtehanam kon


تا آخرین ساعت ها احساساشو از سال ۸۸ نوشت

شهید بهار

تیکه های مختلف بو های بهار

ما از اون جا که نگاه هیز می کردیم شروع کردیم به چیز های زیبا. و پردازش ها ی موازی با هاشون ...تو حس های مختلف یک زن  شتابیه که برات امروز نفس رو بریده...همه ی اون بهترین روز ها یاد باد که تو برای یک بار خودت رو شناختی یه شناختی که من نذاشتم....این یه حقیقته..از روی استعاره ها ...آزاده باش با شروع امسال...ولی چیزی تموم نشده...نه ...به دانه ای فک کن که توی وجود توست.. خود تو و باید رشد کنه  فصل تازه بعد ابرهای اشباع نریخته ی خسته
دلم خیلی می خواس می تونستم به احترام همه ی زنگ هایی که شب ها و روز ها با شجاعت به صدا در آوردی قلوه سنگی بذارم  تا ببینی که چه قد  بالاتر می رفت
نشد..نشد که تو این حس عمیق رضایت رو به دست بیاری ..نشد که الآن دلت راحت باشه برای شروع دوباره...برای رخت باز نکردن از این زمستونی  که تو بعضی شبا با من فقط از پشت پنجره ی بارونی نگاش می کردی... سال سبز صبر و استقامته
صدای لرزش پاش می آت
به آرزوهات برس تو توان رسیدن بهشون رو داری نمی دونم دیگه چه جور توضیحش بدم الآن باور نمی کنی
عیدت مبارک