۱۳۸۸ مرداد ۱۰, شنبه

dardo deleha masala:(

آسی شده بود ،سرشو کرد پایین تو نوشته و گفت بکن،هر کاری می خوای بکن،حقه اش بود. سرمو کج گرفتم و ناخونامو با دندون صاف کردم و هر از گاهی روندشو بازرسی می کردم.گفت کارت همینه؟آره.می دونستم... گفتم محاسبه می شه اگه یه پیر مردی با یه دستمال مخملی بیات و هر صد سال یه بار کوه اورست رو نوازش کنه،بعد عمری به اندازه ی عمر جهان ،همه ی کوه اورست از بین می ره.از نحوه ی عمل خودش دفاع کرد،من هنوز ناخونامو بازرسی می کردم،گفتم ببخشید،کوه فوجی.
دکتر خودم آسی شده بود و مامان گفت این دکتر دانشگاه خیلی خوبه خوشت می آت ازش.دکترم بعد سه سال امضا کردن زیر نسخش گفته بود با تعجب پس چرا خوب نمی شی!!
گفت دارو ها کاملا مناسبه و من هم برای این علائم همین رو تجویز می کنم.شاد و پر انرژی و حاضر جواب رفته بودم پیشش. ولی مطمئنی می خوری؟ چون من تجربه دارم کارم درس و دانشگاه نیست،آدما رو خوب می کنم.کلی آدم مشابه دیدم ولی این نمی تونه حال و روز آدمی باشه که روزی 4 تا لیتیم ،3 تا لاموتیژین و 1 الانزاپین می خوره.می خورم.3سال؟ 3سال!گفت مطمئنم تو خوب می شی،یعنی امتحانات درست می شه و اینا.اصلا شک ندارم.دارو بعد این 3 سال به نظر نمی رسه جواب بده. جلسه ی بعد با مامانت بیا.گفت وضع تو مثه یه گوسفندی می مونه که صبح از خونش رفته بیرون و شب می خوات راه خونشونو پیدا کنه و معلوم نیست بکنه.معلوم نیست چه کارایی ازت سر بزنه.گفتم 3 سال دیریلد نشدم،اگه می خواستم بشم شده بودم،همین اعتماد به نفسه می تونست آلارم باشه.ولی آخه تو چند جلسه می خوات منو بشناسه. همه منو دو سه سال عقب می دونن از زندگی .نمی بینید؟دلیلش یه نفره یه خاطر اونه که هزار جور پیشرفت کردم .اینجوری قبراقم.

هیچ نظری موجود نیست: