۱۳۸۷ مهر ۱, دوشنبه

گشتی در موتور خانه ی این نوشته ها

من با گشتی در موتورخانه آغاز می کنم:
شخصیت هایی که معرفی می شوند..غیر از خانم دختری که تیزی گوش هایش به قدریست که نمام صداهای زن های همسایه .قدم های سربازان پادگان به علاوه نامه هایی که بلند خوانده می شوند-را اگر بفهمد-میشنود..همگی مرد معرفی خواهند شد.
برادر سرباز که نامه هایش را بعضا خواهد شنید.با پدرش در جایی دور زندگی می کند.
برادر –که او هم در پادگان است-صبح تعطیلات آخر هفته هنگام بازگشت..صندوق پستی را برای خواندن نامه های سرباز ما باز می کند. آهی می کشد.در را می بندد…با شوق به اتاقش –تصادفا درست در مجاورت دیوار دختر –می رود وغیر از خط های احساسی- که تنها می بیند و می لرزد - را همه بلند می خواند و جواب می دهد.
دختر ما تا زمانی که روانش تحت همه صداهایی که از جهان می شنود آسیب نمی بیند راوی سر زنده ی شخصیت هاست.سرباز را بیشتر از بقیه دنبال می کند.
برادر او یا به قول خودش داداش بزرگه که به اندازه ی یک زن تمام احساساتیست بعضی شب ها برای زنده نگه داشتن برق چشم های خواهرش کیتی خاطرات دوران دانشگاهش را بدون دریغ ازمتصور کردن هیچ گونه از آب ورنگشان تعریف می کند. کیتی با وجود این که نمی خواهد کسی این را بفهمد –که در ضمن به اندازه ی یک پیرزن تمام درد کشیده است و با وجود این روحیه اش مثل آب روان است - هر شب از خدا می خواهد که همه زندگی خوبی داشته باشند.

هیچ نظری موجود نیست: