۱۳۸۷ آذر ۱۱, دوشنبه

آقا پسر... بیا اینجا یه دونه فال خودت به من بده

رونق عهد شباب است دگر بستان را می رسد مژده گل بلبل خوش الحان را
ای که برمه کشی از عنبر سارا چوگان مضطرب حال مگردان من سرگردان را
ترسم آن قوم که بر درد کشان می خندند بر سر کار خرابات کنند ایمان را
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح هست خاکی که به آبی نخورد طوفان را
برو از خانه گردون بدرو نان مطلب کین سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را
نشوی واقف یک نکته" ز اسرار وجود" تا نه سرگردان شوی دایره ی امکان را
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد وقت آن است که بدرود کنی زندان را
در سر زلف ندانم که چه سودا داری که به هم بر زده گیسوی مشک افشان را
ملک آزادگی و کنج" قناعت" گنجیست که به شمشیر میسر نشود سلطان را
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی دام تزویر منه چون دگران قرآن را

هیچ نظری موجود نیست: