۱۳۸۷ اسفند ۴, یکشنبه

عنوان میخوام چی کار؟بیا تو ببینم...

من الآن بعد این نوشته مغزم به بدوی ترین شکل ممکن تنها منطقی فکر می کند..اولین چیز هایی که به نظرم می رسد این بود که تو چند ساعت قبل دنبال ایده ای بودم که با این شرایط پیش اومده بعد نوشته رابطه ی ما رو از این رو به اون رو بکنه...ولی چیز زیادی یادم نمونده.این هست که می خواستم بخوام این یکی رو استثنائا باز بنویسم و در خواست کنم که بپذیری رشته ی من مهندسی برق است و خیال پردازی مصادف است با خطر وهم اکنون بالاخره تبدیل شده به خطر مرگ.همه چیز خراب می شه .
دیگر این که من هنوز اوشگولم. یعنی اگه تو اینجا بودی من یه کم داف می شدم .که مسخرم نکنن بقیه.
دیگه این که گمونم تو هم بدونی... چیزها بعضا از دستمون در میره و ما چیز های غیر اخلاقی می آت جلومون لوس نشو ..منظورم همه چیزه.
و سوم اینکه: آخ چه حالی میده اینجوری بدون قید وبند نوشتن :دی ولی تو حق نداری.چون اینجا رو فقط آدمهای معدودی می خونن اونجا رو نه :دی
قضیه ی خوابی که گفتی خب منم یکی دو بار مجبور به عذاب وجدان شدم.نزن خب!فقط یکی دوبار! که بعدش آیین توبه رو به جا آوردم . دیگه اینکه اواخر مضمون خواب هام یه پروژه هایی بود که ما رو پشت بوم آسمون خراشای آجری بودیم و تو معمولا از وسطش لاست کانتکت بودی.. تا این که آخرش از تو ماشین می دیدم نیمه برهنه تو خیابونای ایرا ن راه می رفتی...بعد که دنده عقب می گرفتم اون دیوونه فقط شبیه تو بود...به عرضت برسونم یکی دوبارم که قرار بود همدیگه رو ببینیم..من تورو تو چاقتر و چاق تر با لیاس یه دست سفید می کردم که یعنی به هر چیش راضیم... پر رو نشو....اینا مال قدیمه :دی
هیچی همه ی حرفام موند و دوباره از خلسه در اومدم بیرون...دوباره رنگشون مزخرف شد.یعنی اگه اینجا بودی خیلی چیزها حضوری حل می شد.خوب کردی دوباره نوشتی .شاید نمی کردی حال رابطمون بد می شد.به هر صورت حتی اگه سنگ کانادا چسبیده باشه به تابستون..باز ممکنه خراب بشه. تصور کردن همه چیزم مزخرفه... اه تو چه قد شبیه من کاراته...یه کم اذیت کن خب... البته من با قضیه ی درسها جاشو زیاد ندارم. ولی نشینی دق کنی گوشه ی خونه...عین زن های روستایی که آقا آقا می کنن...اصلا تو موجود مطیعی هستی. اخ چه حالی میده تو نمیتونی بی پرده صحبت کنی
من هنری غیر از نوشتن اینجا ندارم اینجا.تو یه پا هنرمندی با تک تک عکس ها و نقاشی هات می شد بازی کرد و تو داری حروم میشی این وسط هیچ کسم نیست ازت دفاع کنه.و منم شک نکن نمی کنم.
خلاصه این که حافظم پریده و یادم نمی آت چی بودن ایده هام...الان از اون شبهاییه که درس نمی فهمم با این خیال پردازی هام.
امیدوارم ختم هممون به خیر بشه. نه خیر مثل اینکه زیادی حالم سر جاش اومده. چیزی رو حروم نمی کنم.فی لن.

۱ نظر:

arezoo hamed گفت...

به سبک عشق به هدف لجبازی...